نیایشنیایش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

تک فرشته ما

قد کشیدن

با سلام به همه دوست های مهربونم دوست های گلم چه لذتی داره وقتی می فهمی که دیگه بزرگ شدی؟؟؟ وقتی که راحت می تونی دستت را دراز کنی به چیزی که دلت می خواد برداری و باهاش بازی کنی. البته بعضی مواقع به دنبالش یه خرابکاری هم به جا میذاری. من که همیشه نگاه می کردم به وسایل های روی میز آشپزخونه و می خواستم بردارم نمی تونستم حالا دیگه راحت پاهام را بلند می کنم و قد می کشم و هر چی که دلم می خواد را برمی دارم. دیروز که مامانی داشت غذا درست میکرد منم رفته بودم پشت میز و مشغول دست کاری به وسایل بودم. وقتی که مامانی متوجه شد که نمک پاش را برداشتم. اومد پیشم که بهم بگه نباید به اینا دست بزنم اخه یکی از اون نمک پاش ها توش فلفل هست و مامانی م...
6 ارديبهشت 1392

پوشیدن دمپایی مامانی و خرابکاری

با سلام به همه دوست های مهربونم دوست های نازنینم شما خودتون میدونید که چه حالی میده وقتی دمپایی های مامانی را برمیداری و پا می کنی؟؟؟ آره بابا اونوقت کاملا احساس بزرگ شدن می کنی. هفته پیش پنجشنبه ٢٩/٠١/٩٢ روز عقد پسر خاله بابا وحید بود و قرار بود که ساعت ٥ بعد از ظهر بریم اونجا. صبح مامانی داشت کارهاشو می کرد تا زودتر بتونه منو بخوابونه که عصر اونجا سر حال باشم. عمه فاطی اومد بالا و به مامانی گفت اگه می گی من نیایش را ببرم حموم که زودتر نهار بخوره و بخوابه.این بود که اون روز برای اولین بار با عمه جون رفتم حموم و یک ساعت تو حموم بودم. اینقدر آب بازی کرده بودم که دیگه خسته شده بودم و ظهر زود خواب رفتم. خلاصه وقتی که از...
2 ارديبهشت 1392

گم شدن در بین توپ ها

با سلام به همه دوستهای مهربونم   دوست های گلم چند روز پیش بابایی منو گذاشته بود تو استخرم و همه ی توپ هارو ریخته رو من. منم غش خنده بودم و جیغ از خوشحالی. طوری زیر توپ ها مونده بودم که فقط صورتم دیده میشد. با اینکه کلی باهام بازی کرده بود ولی خسته نشده بودم و اصرار میکردم که دوباره بازی کنه ولی بابایی دیگه خسته شده بود. حالا چند تا عکس از این کارهای شیطونیم را براتون میزارم...   ...
1 ارديبهشت 1392
1